اميركياناميركيان، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

به قشنگي یک رویا

ماه رمضان 1394

سلام گلم ، امسال ماه رمضان هم ما با هم جریان داریما خیلی ناقلا شدی اوایل که درست راجع این ماه نمی دونستی وقتی اصرار می کردی می گفتی فلان خوراکی رو بخور و من میگفتم  روزه ام و  برات توضیح دادم و فکر می کنم دیگه متوجه شدی آنقدر که منو بپیچونی دیروز بهت می گم بیا شربت بخور می گی نمیخورم میگم بیا بخور خنک می شی می گی نه من روزه ام .....کلا چند روزه وقتی میلت به چیزی نیست و من می گم بخور می گی نه من روزه ام مگه نمی دونی  یک دفعه ازم پرسیدی  : پس کی روزه افطار می شه ؟  یکبارم گفتی : کی تموم میشه کی همش افطار میشه ؟ قربونه حرف زدنت منظورت این بود که کی ماه رمضان تموم میشه  تازه به این نتیچجه رسیدی &...
16 تير 1394

گذر زمان

سلام عشقم ، نفسم ، جونم من بازم اومدم با یک دنیا شرمندگی و افسوس ولی این بار کار اداره ام سبک شده و وقتم آزاد  به قول خودت : چه خبرا  هیچ می دونی چقدر بزرگ شدی چقدر جیگر شدی چه حرفهایی می زنی چقدر دلبری می کنی و کاملا هم آگاهی نسبت به حرفهای بانمک ات مثلا هر روز که از سر کار میام دم مهد دنبالت همچین که می شینی تو ماشین می گی چه خبرا می گم هیچی سلامتی می گی نه بگو چه خبرا منم برات یک چیزهایی تعریف می کنم و جاهایی که خوشت اومده رو می گی بازم بگو خلاصه تا برسیم خونه کلی جریان داریم ازم کلی سئوال می کنی راجع تابلو تو خیابونها مدل ماشینها یا چرا ماشنها تو تونل شیشه هاشونو می دن بالا تا اونجا صحبت بالا می کشه که دود از ک...
13 تير 1394

19/03/93 مشهد

در تاریخ 19/3/93 الی 22/3/93 یک سفر چند روزه و البته سه نفره همراه مامان مژی داشتیم به مشهد توی فرودگاه چند ساعتی تاخیر داشتیم و توچه بی صبرانه به انتظاره نشستن تو هواپیما بودی بار اولت نبود ولی احساس می کردم هر چی بزرگتر می شوی چیزهایی که در اطرافت می بینی و یا با آنها بازی می کنی را بهتر درک می کنی و شاید بهتر هم از آنها لذت ببری تو فرودگاه همش می گفتی بریم دیگه خسته شدم و ... تا اینکه بالاخره سوار شدیم و رسیدیم  همچین که پای مبارک را از سالن فرودگاه بیرون گذاشتیم گفتی : بریم دریا دریا کو ؟ آخه پسرم بابات خوب مادرت خوب مشهد و چه به دریا هر چی می گفتیم تو فقط می گفتی نه اول برویم دریا هم خنده ام گرفته بود و هم خسته از ...
3 تير 1393

بدون عنوان

وای عزیزم نگاهی گذرا به وب انداختم آه از نهادم بلند شد ، و قطره اشکی از چشمانم غلتید نمی دانم چه بگویم حس غریبی دارم  و کمی سکوت سکوتی در دل و جانم و.... کاش می شد از تمام لحظه های زندگی فیلم گرفت ، همیشه فکر می کردم چشم و حافظه ام مانند یک دوربین عمل می کند ولی زهی خیال باطل که مغزم مموری کارت کم آورده است  و کلی از خودم نا امید شدم و غصه ام بیشتر که چار خاطراتت را همان زمان بروز ننوشتم ...
11 خرداد 1393

شرمنده ام عزیزم

سلام گلم ، خواستم از تو برای تو بنویسم ولی نشد نه اینکه نخواستم ، موقعیت کاری و ... این زمان را از من گرفتم حتی یادم  رفت همچین  وبلاگی هست ازت معذرت می خواهم که قشنگترین خاطراتی  را که از تو داشتم و می خواستم ثبت کنم را ثبت نکردم . درست  یک سال و نه ماه است که از قشنگترین هایت برایت ننوشتم بهتر بگویم برای خودم و دلم ننوشتم شاید برایت این سئوال پیش بیاید مگر چه شده بود ؟ پس به اختصار می گویم :   درست مهرماه 1391 شرکتی که در آن کار می کردم و دولتی بود طبق قانون   ؟  ماده  ؟ خصوصی سازی شد و مثل همه کارهای این مرز و بوم اول یک دکمه خریدند و بعد به دنبال خرید کت راه افتادند و قسمتی ...
11 خرداد 1393

دومین تولدت مبارک

  پسرم ، عزيزم ، زيبايم ، اميدم ، عشقم نفسم با كدام كلمه صدايت كنم كه گويا ي احساسم به تو باشد نه هيچ كدام از اين لغات بيانگر حسم به تو نيست واژه كم مي آورم براي تعبير اين احساس مرا ببخش مرا ببخش كه كه جسم لطيفت را در آغوشم فشردم مرا ببخش كه با دستان آلوده به گناهم پيكر بهشتي ات را  نوازش كردم مرا ببخش براي هر چيزي كه برايت دلنشين نبود و من بر تو تحميل كردم اي قشنگ ترين روياي زندگي ام نمي دانم از چه چيز واز كدام شيرين كاري هايت بنويسم دستانم و زبانم قاصر است از بيان احساساتي كه با ديدن اينها به من دست مي دهد نمي دانم چرا ؟ انگار كه زياد دوست ندارم بنويسم چون هنگام نوشتن احساس غمي بزرگ همراه با شيريني زود گذر به...
17 مهر 1391

به مناسبت تولدت

فرشته یک کودک   داخل بهشت ، کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید : می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید ، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم ؟ خداوند پاسخ داد : از میان تعداد بسیاری از فرشتگان ، من یکی را برای تو در نظر گرفته ام ، او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد . کودک دوباره پرسید : اما اینجا در بهشت ، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند . خداوند فرمود : فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد ، تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود . کودک ادامه داد :...
17 مهر 1391

از شیر گرفتن

دو سال و یک ماه از تولدت از اولین روزی که از شیر مادر تغذیه کردی  گذشته و حالا این منم و ذهنی پریشان برای گرفتن تو از شیر نمی دانم آیا باز هم اینگونه آرام و زیبا به آغوشم  می آیی و مرا می بوسی و اینگونه زیبا چشم در چشمانم می دوزی و عشقت را نثارم می کنی ؟ نمی دانم نمی دانم خیلی سخته ، این شیر و می می مثل بازی تمام زندگی دو ساله ات بود میدانم و درکت می کنم ولی راه فراری نیست و باید روزی این اتفاق بیافتد خیلی ناراحتم بغض گلویم را می فشارد . فقط می گویم دوستت دارم و برای من نیز سخت است مرا ببخش عزیزم .     این پسر عزیز و نازنین 2 سال و یک ماه و 11 روز از شیر مامانی تغذیه کرد و چه حیف که مهر پایانی خورد بر...
17 مهر 1391

کلمات از زبان تو

پسر گلم دو سه ماهی است پیشرفتت در ادای کلمات را بیشتر احساس می کنم و فکر می کنم دنیای لغاتت بیشتر شده و قبل از تولد دو سالگیت این افتخار را به خانم خان دائی جان دادی و مهرنوش را تکلم کردی داشتم صبحانه می خوردم و شما مثل همیشه روی میز روبرویم نشسته بودی و من هم برای اینکه یک لقمه نان و کره بخوری داشتم برایت با هیجان حرف می زدم که برات تولدمی گیرم نی نی یا میان دوستات می یای تو پریدی وسط حرفم و گفتی نونوش نونوش یکم فکر کردم و تازه فهمیدم چی میگی چون پشت سرش گفتی دایی دایی و مامان ژی آخی عزیزم داری برای خودت مهمان دعوت می کنی وای خدا دلم غیش غیش شده بعد که ازت خواستم و پرسیدم کی کی خجالت کشیدی و خندیدی و دیگه تکرار نکردی ولی کلاً در ای...
16 مهر 1391