اميركياناميركيان، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

به قشنگي یک رویا

از شیر گرفتن

1391/7/17 9:24
نویسنده : مروارید
583 بازدید
اشتراک گذاری

دو سال و یک ماه از تولدت از اولین روزی که از شیر مادر تغذیه کردی  گذشته و حالا این منم و ذهنی پریشان برای گرفتن تو از شیر نمی دانم آیا باز هم اینگونه آرام و زیبا به آغوشم  می آیی و مرا می بوسی و اینگونه زیبا چشم در چشمانم می دوزی و عشقت را نثارم می کنی ؟ نمی دانم نمی دانم

خیلی سخته ، این شیر و می می مثل بازی تمام زندگی دو ساله ات بود میدانم و درکت می کنم ولی راه فراری نیست و باید روزی این اتفاق بیافتد خیلی ناراحتم بغض گلویم را می فشارد . فقط می گویم دوستت دارم و برای من نیز سخت است مرا ببخش عزیزم .

 

 این پسر عزیز و نازنین 2 سال و یک ماه و 11 روز از شیر مامانی تغذیه کرد و چه حیف که مهر پایانی خورد بر آغوش گرفتن –نوازش کردن و دلبری های کودکانه پسرم در هنگام شیر خوردن وقتی یادم می افتد اشک در چشمانم حلقه می زند و هزارارن بار افسوس که وقتی نمی خواهی زمان بگذرد چه زود می گذرد و این گذر زمان خیلی سریع بود در ابتدای راه وقتی فکر می کردم قرار است دو سال به او شیر بدهم با خودم می گفتم وای کو تا دو سال ولی حالا می خواهم امروز همان روزی باشد که برای اولین بار طعم شیر مادر را چشید همان روز ها را می خواهم با تمام خستگی ها و سختی هایش ولی افسوس که این روز ها بر نخواهد گشت و کیان من روز بروز بزرگ و بزرگتر می شود و سلایق و و ذائقه اش هم متفاوت

 یاد روزهایی افتادم که شیرم کم بود و چه تلاشی می کردم تا این شیر زیاد شود و پسرم از خوردن آن سیر هر کس توصیه ای و میکرد و من عمل می کردم از قطره شیر افزا گرفته تا رازیانه و زیره و ماءالشعیر و سوپ و شیر و ... تا اینکه پیش دکتر رفتم و دکتر هورمون پرولاکتین به من داد وای خدای من چه اصراری داشتم که حتما از شیر خودم تغذیه کند با سختی تمام با شیر خودم تغذیه اش کردم و قتی 6 ماه مرخصی تمام شد پسری شد دو گانه سوز هم شیر خشک هم شیر مامانی که این هم خودش مکافاتی داشت  تا عادت کرد هم نبود مرا و هم شیر مادر را .نمی دانم چرا این اشک چشمانم را رها نمیکند چرا یاد آوری این چیزها احساسات آدم را قلقلک می دهد امان از این حس مادری

 

 

 

و اینک داستان از شیر گرفتن :

پنجشنبه صبح ساعت 7 صبح در عالم خواب و بیداری شیر خواستی که بهت دادم بعد که بیدار شدی روی یکی از سینه ها یم را قره قوروت مالیدم وقتی گقتی شی شی نشانت دادم بدت آمد گفتم اوخ شده مریض بعد با آن انگشت اشاره کوچولوت آن یکی سینه ام را نشان دادی و گفتی ای ای و من هم که دلم نیامده بود آن را نیز قره ای کنم تا شب از یک سینه به تو شیر دادم صبح جمعه هر دو سینه ام را قره قوروت زدم داشتیم صبحانه می خوردیم و تو روی میز نشسته بود و طلب شیر کردی وقتی نشانت دادم حواست جمع بود و دوباره آن یکی را نشانم دادی وقتی دو تا را دیدی صورتت حالتی بین خنده و گریه داشت نگاه کردی و من و بابایی گفتیم اه اه اوخ شده و تو دیگر هیچ چیز نگفتی تا عصر که وقتی بغلت کردم تا ببوسمت دوباره هوایی شدی تا خواستم بهت نشان بدهم گفتی نه نه و قیافه ات درهم شد و رفتی شب هم که شیشه ات را دیدی گقتی شی شی وقتی داخل شیشه شیر درست کردم تا دیدی با ذوق و خنده دویدی به سمت بالشتت تا دراز بکشی و بخوری و در حین حرکت می گفتی شیر شیر الهی بمیرم چقدر ذوق کردی .

 

شنبه هم که خانه مامان مژی بود و از صبح تا 1.30 ظهر در پارک بازی کردی و مامان بهت شیر خشک داده بود ساعت 4 هم که مرا دیدی دستت را رویش گذاشتی تا خواستم حرفی بزنم رویت را برگرداندی ولی در این چند روز عصبی شده ای و یک جوری کم صبر و تحمل امروز روز چهارم است که تو در ترک هستی و من یک جوری درگیر هستم شنبه شب سینه هایم خیلی درد گرفت و لرز عجیبی کردم که حتی شوفاژ روشن کردم و  کاپشن پوشیدم منم حال درست حسابی ندارم مثل آدمها سرما خورده هستم بدنم بی حس و کرخت است ساعتی خوبم وساعتی بد بخصوص 6-7 بعدازظهر به بعد حالم بد و بهانه گیر هستم امید وارم این چند روز هم بگذرد و تو دیگر هوای شیر خوردن به سرت نزد و من هم راحت شوم بدون هیچ مشکلی

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)