تولدت مبارک
امروز 2/06/1390 است چشمانم را مي بندم تمام روزها و لحظه ها مثل يك فيلم به عقب بر ميگردد ذهنم همچنان مي رود و مي رود و يكباره در يك روزمي ايستد مروري مي كنم ، اين روز همان 2/6/1389 است حس غريبي دارم 8 صبح گذشته حالا 9 ، 10 ، 11 و 12 و 12:01 دقيقه 12:02 دقيقه عقربه هاي ساعت همچنان در حركت است ساعت 20 :12 ظهر است كه دلنشين ترين صدا به گوشم مي رسد و آن صدايي نيست جز صداي فرشته اي به نام امير كيان كه خبر از آمدنش مي دهد ..............................
عزيز تر از جانم در اين 365 روز كه از عمر زيبايت مي گذرد چه لحظه ها و روزهايي داشتم پر از زيبائي و شيريني پر از شادي و پر از احساس مادري ، تجربيات زيبائي از بودنت دارم كه هميشه در ذهنم مي ماند و با تك تك ذرات وجودم دوباره احساسشان مي كنم و زبانم قاصر است از بيان اين حس زيبا
امروز ساعت 8 صبح بيدار شده بودي و در آغوشم شير مي خوردي و همينطور كه به يكسال گذشته فكر مي كردم امروز را با سال گذشته مقايسه كردم آن روز چه موجود كوچكي را در آغوش گرفته بودم و امروز طفلي كوچك با تغييراتي محسوس و باورنكردني .هر روز شاهد تغييراتي در تو بودم از همان ابتدا ، يك روز انگشتم را در دستان كوچكت جا دادي يك روز با چشمانت مهرباني را نثارم كردي يك روز خنده اي كوچك را نشانه چشمانم نمودي ، يك روز غلتيدي و يك روز دستانت را بالا آوردي يك روز توانستي بنشيني و يك روز خنده هايت صدا دار شد و مرا غرق در شادي كرد و يك روز .......... تمام لحظه هاي من پر است از اين روزها و قدرت گرفتن تو كه چه زيبا طي شد .
باورم نمي شود اين موجود كوچك هماني است كه روزي د ر وجود من شكل گرفت و حالا تنها كلماتي كه مي تواند بصورت ناقص بيان كند ماما و بابا است .
امروز تولد تو است تولد يكسالگي ات و من مي انديشم به متحول شدن خودم و زندگيم ، زندگي كه رنگ و بويي دگر دارد با حضور تو ، توئي كه با تمام وجود و عاشقانه دوستت دارم و پاست مي دارم و تو تكه اي از وجود مني تكه اي از قلبم كه چشمانم هميشه به دنبالت و بدرقۀ راهت است ، هميشه محافظت خواهم ماند تا آخرين لحظه زندگيم اي عزيزتر از جانم
تولـــــــدت مبـــــارك