اميركياناميركيان، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

به قشنگي یک رویا

اولین آرایشگاه -واکسن یک سالگی

1390/6/8 13:12
نویسنده : مروارید
714 بازدید
اشتراک گذاری

این پسر گل و درست روز تولدش بردیم آرایشگاه تا موهای نازشو کوتاه کنیم خیلی می ترسیدم که اذیت کنه و نذاره آرایشگر کارش و به خوبی انجام بدهد مامان مژی یک آب نبات چوبی و یک سیب کوچک داد با خودم ببرم تا در صورت لزوم سرگرم آنها بشود که بسیار هم بدرد خورد.

در آرایشگاه وقتی نشست روی صندلی آب نبات را بدستش دادم و آقا کیان آن را با کاور روش کرد تو دهانش و حسابی مشغول شد و تو آینه به خودش نگاه می کرد صداش در نمی آمد .

 

 

 

 

 من هم برای اینکه مبادا یک وقت نا آرامی کنه همش باهاش حرف می زدم و و با انگشتام می زدم روی میز جلوی آینه و کیان هم خودش را تکان می داد و می رقصید و به علت رقص بی موقع شازده پسر از زدن روی میز دست کشیدم و فقط به حرف زدن پرداختم . فقط موقعی که ماشین را روشن کرد و خواست دور سرش را مرتب کنه از صدای ماشین که دم گوشش بود خوشش نیامد و دستش را می آورد بالا دم گوشش که مجبور شدم دستش را بگیرم در مجموع توقع نداشتم آنقدر آقا و با شخصیت با این مسئله کنار بیاید و ما را اذیت نکند . در آخر این پروژه عظیم با موفقیت به اتمام رسید .

وقتی بهش نگاه کردم گفتم وای نه من همان پسر هپــلی قبلی و می خواهم اون شکلی خیلی با مزه و کوچولو بود الان دیگه واقعاً بزرگ شده و حسابی پسر پسر شده . امیر کیان هم که خودش فهمیده بود یک اتفاقی براش افتاده وقتی رفت خانه مامان مژی یک قیافة با مزه ای به خودش گرفته بود که نگو

خلاصه اون موهای جیگیلی میگیلی پسرم را باد برد .دو هفته دیگه می خواهم ببرم موهاش و با تیغ بزنم برای اینکه تولدش به ماه رمضان خورد قرار با تاخیر تولدش و بگیرم و بعد از آن موهاشو با تیغ بزنم تا گیسو کمند بشه این آقا پسرشازده پسر

در تاریخ ٥/٦/٩٠ امیر کیان واکسن یکسالگی را با بابائی رفت و زد و خدا را شکر ایندفعه بدون تب و پا درد و گریه و زاری بخیر گذشت و روح و روان من هم بهم نریخت وای واکسنهای قبلیش خیلی بد بود پسرم چقدر درد داشت و تو تب می سوخت و چقدر مظلومانه گریه می کرد و اعصاب من هم داغون می شد یکبار که واکسن زده بود و خانه مامان مژی بودیم و خان دائی جانش هم بود بخاطر گریه های مظلومانه کیان آنقدر دلش سوخت که گفت یک کاری بکنید کیان اینجوری گریه نکنه دلم داره ریش ریش می شه آخــــــــی

دیروز کیان را نشانده بودم روی میز آشپزخانه تا صورتم را برگرداندم دیدم نمکدان و فلفل را انداخته روی میز به ذهنم رسید نکند به دهانش زده باشه بـــله آقا روی دستهاشو تا بالای مچ می مالید به دهانش و مچ دستش را داخل دهانش می مالید که سوزشش کم بشود و صداش هم در نمی آمد آخی الهی بمیرم که اینقدر آقا و با شخصیت هستی عزیزم .

سریع دست و صورتش را شستم و بهش ماست دادم و روی لبهاش هم مالیدم و یک خیار پوست کنده دادم دستش خدا را شکر زود خوب شد و و همچنان صداش در نمی آمد بازم بمیرم برات گوگولی  

Big Eyes Crab emoticon

حركت جديدي كه (در تاريخ ٧/٦/٩٠ )امير كيان خان انجام دادن اين بود كه وقتي در ماشين بودم شير مي خواست با اون دستهاي كوچكش مقنعه ام را زد بالا و اين براي من خيلي لذت بخش بود چون همه اينها نشان از بزرگ شدن اين فرشته زميني است .

و ياد گرفته به جاي اينكه از رو كاپوت ماشينش بالا برود از روي درش مي رود مي شنيد تو ماشين و موقع بيرون آمدن اول كله اش روي زمين است و پاهاش بالاي ماشين يك موقع هم كه با اين كه دهانش روي زمين است و پاهاش به فرمان ماشينش گير كرده شروع به سر و صدا مي كند كه يعني بياييد كمكم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان سید پارسا
13 شهریور 90 20:24
تولدت مبارک
فلفل خوشمزه بود خاله جونی؟ فهمیدی خرابکاری کردی صدات در نیومد هان؟
اخییییییییییییییش... سر نی نی سبک شد یه هوایی بخوره بد نیست. عکس کچلیشو بذار مامانی
شما لینکید