اميركياناميركيان، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

به قشنگي یک رویا

از تو گفتن

1390/8/28 12:25
نویسنده : مروارید
682 بازدید
اشتراک گذاری

اميركيان عزيزم روز بروز شاهد رشد و پيشرفت هاي قشنگت هستم و چقدر لذت مي برم وقتي جلوم راه مي روي وقتي روي نوك پاهايت بلند مي شوي تا از روي كانتر آشپزخانه چيزي برداري و درنهايت بي اندازي روي سرت وقتي پتويت را روي سرت مي اندازي و بر ميداري مي گويي دا يعني دالي وقتي موقع شيطنت آنگونه نگاهم مي كني تا عكس العمل مرا ببيني وقتي كار بدي مي كني و مرا عصباني مي كني و به من نگاه كرده يك لبخند مي زني و سريع خنده ات را جمع مي كني تا ببيني من هم مي خندم يا نه و اين كار را چند بار انجام مي دهي تا دلم برايت ضعف رود و تورا در آغوش گرفته و ببوسمت گاهي اشك در چشمانم جمع مي شود وقتي به تو و روح پاك و جسم بهشتي ات مي انديشم و اشكم پر حجم تر مي شود وقتي تو را مردي  بزرگ با بازواني قدرتمند تجسم مي كنم  و اينكه فردائي ديگر در آغوشم جا نمي شوي و من نيز نمي توانم اينقدر راحت تو را آغوشم بفشارم و بوسه هايم را نثارت كنم الان هم اشك در چشمانم جمع شده و دلتنگتم

عزيزم نمي توانم بيش از اين از احساسم برايت بگويم زيرا چيزهايي كه در تومي بينم و درك مي كنم بر روي قلبم حك ميشود و چه سخت است بيان آنها به زباني كه تودركش كني و شايد غير ممكن و اين را نيز مي دانم كه تو هيچگاه احساس مرا درك نمي كني مگر زماني كه خود پدر شوي و نوزادت را در آغوش بگيري و خود شاهد رشدش باشي

لحظه هاي با تو بودن بسيار شيرين است گاهي اوقات دوست دارم آنقدر در بغلم فشارت دهم تا در وجودم حل شوي عزيزم تو پاره اي از قلب و روح من هستي و همه دنيا را براي با تو بودن مي دهم  و هميشه آرزو مي كنم لبخند روي لبانت باشد و با لبخندت مرا نيز شاد كني .شبها كه خوابي صورتم را كنار صورتت مي گذارم و نفست را كه بوي بهشت مي دهد استنشاق مي كنم و با هر نفست آرامشي عظيم وارد جسم خسته ام مي شود و شب را با راحتي طي مي كنم بخواب اي كودك نازم  كه فرشته ها محاصره ات كرده اند تا مبادا روي اين زمين خاكي گزندي به تو برسد دوستت دارم  طفل معصوم و پاك من

 

٩/٨/٩٠ ساعت ٣٠/١١ شب و آقا کیان بیدار :  من هم خیلی خوابم می آمد البته کیان هم خوابش می آمد ولی شیطنتها نمی گذاشت  که بخوابد چون رختخواب کوچولوش و مثل همیشه آوردم جلو تلویزیون تا دراز کشیده و بخوابد ولی متاسفانه این اتفاق نمی افتاد تا دراز می کشید و چشمش به اسباب بازی یا چه می دانم سوزنی و پر و مورچه ای در ته اتاق می افتاد بلند می شد و می رفت طرفش کمی بازی می کرد و دوباره دراز می کشید القصه من چشمانم را بسته بودم تا فکر کند خوابیده ام و زیر چشمی نگاهش می کردم تا اینکه آمد بالای سرم کمی به من نگاه کرد و دولا شد و صورتم را بوسید دفعه اول به روم نیاوردم و برای بار دوم این کار را کرد و من دیوانه و عاشق تر از همیشه کلی ذوق کردم و بغلش کردم و بقیه اش را که خودتان می دانید وای حالا که دارم تعریف می کنم دلم کلی براش غیژ و ویژ می رود. مادر به قربانت کومچولو

niniweblog.com

2-3 هفته پيش داشتم غصه مي خوردم كه اي داد و بيداد اين پسر طلاي ما از سه ماهگي دندان در آورد و وقتي 6 ماهش بود 8 تا دندان داشت بله هشت تا هيچكس باور ش نمي شد ولي حالا تا  14 ماهگي ديگه دندان در نياورده در همين افكار بودم كه طي معاينات بسيار پي به دو تاول روي لثه هاي بالائي كيان بردم و كلي ذوق كردم و علت همه اين لاغري ها و غذا نخوردن ها را گردن اين دو تاول انداختم  تا اينكه ديشب 27/8/90 هنگامي كه مامان مژي داشت با كيان بازي مي كرد و اوسرش را رو به بالا گرفته بود و از صندلي آويزان شده بود ديدم كه 4 برجستگي در لثه بالا وجود دارد واي خداي من يك دندانش هم چند ميلي متر بيرون آمده است در واقع به طور هم زمان 4 دندان در بالا در مي آورد آخي بيچاره اميركيان چي مي كشه عزيزم چقدر آقاست صداش هم در نمي آيد آخي و بازم آخــــــي

مباركت باشه عزیزم جگر گوشه من دوستت دارم

هزار تا بوس نثار صورت معصوم و چشمهای شیطونت

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

دایی نادر
18 آبان 90 12:24
با تشکر از متن زیبا شما.پسر مهربون و با محبته و داییش رفته
مامانی سید کوچولو
10 فروردین 91 21:52
عزیزم انگار تمام حرف های دل منو نوشتی. خیلی قشنگ احساست رو نوشتی. عیدت مبارک
مامان سید کوچولو
25 مرداد 91 0:34



سلام ببخشید گذشت زمان را اصلاً متوجه نشدم اصلاً باورم نمیشود که ده ماهی است سری به این وبلاگ نزدم فکر کنم پسرت داماد شده باشه دیگه تمامی عید هایی که گذشت مبارکت باشه و همیشه سلامت