یک روز با تو بودن
پسر کوچولوی من چقدر زمان زود می گذرد الان که به تاریخ نوشته های وبلاگ نگاه کردم دیدم حدود ده ماه است که در این سایت چیزی ننوشته ام این را به حساب وقت نداشته ام بذار و نه چیز دیگری می خواهم اینجا یک روز زندگی با تو را به کوتاهی بنویسم شاید توجیهی برای عدم نوشته هایم داشته باشم . خوش آمدی به یک روز از روزای مامان : صبح ساعت 6:15 از خواب بلند می شوم 20 دقیقه وقت دارم آماده شوم و سریع خودم را به جلوی درب ماشین برسانم که بابائی با اضطراب تمام منتظر من است در پشت ماشین داخل کریر فرشته ای خواب های ناز می بیند آن پشت می نشینم و دقایقی بعد شیشیه شیر را در دهانت می گذارم و تو شروع به مکیدن می کنی و سپس شیش...
نویسنده :
مروارید
8:40